نخستین دانه های برفی که به آرامی بر روی بامِ خانه های روستاییان آب می شدند، خبر از آمدن زمستان می دادند. به لطف آب و هوای عالی در طول سال گذشته و زراعت هایی پربار، انبارهای آذوقه روستاییان، پُر از گونی های برنج، سبزیجات تازه و ماهی های نمک سودشده از رودخانه هایِ قلبِ کوهستان بودند.... ولی روستاییان می دونستند که قبل از این که سرمای زمستان فرا برسه، همه این غذاها از از دست خواهند رفت! هر سال، گروهی از نینجاها، جنگجویانی اسرارآمیز که در مکانی ناشناخته در قلب کوهستان مخفی بودند، برای غارت محصولات زراعی و پر کردن انبارهای خود، به روستا حملهور میشدند... اما پس از سالها سکوت و تماشای مظلومانهی غارتگری های بی رحمانهی نینجاها، کدخدای روستا با خود گفت "دیگه بسه!". او ابتدا مردمش رو به ایستادگی در برابر مهاجمان سیاه پوش ترغیب کرد و بعد همهی پولی رو که می تونست که البته زیاد هم نبود و از معامله با شهرهای همسایه به دست آورده بود جمع کرد و امید به کمک سامورایی هایی بست که ممکن بود به درخواست کمک اون، پاسخ مثبت ای بدهند... کمک، پاسخ داده شد... اما نه از طرف جنگجویانی شرافتمند، بلکه از سوی رونینهایی بی سر و پا، سربازانی بدون ارباب که تشنهی برگرداندن شرافت از دست رفتهی خودشون بودند و نیازمند یک وعده غذای گرم! کدخدا، با آنها پیمانی بست و همهی پولی رو که داشت به علاوهی غذا و سرپناهی برای روزهای سرد زمستان، در ازای مقابله اونها در برابر نینجاها و محافظت از روستا، به آن ها وعده داد... الان و پس از یک انتظار چند هفته ای برای حملهی نینجاها، کدخدا در آستانهی پشیمونی از تصمیمی است که قبلا گرفته بود. اشتهای هفت ررونین، سیری ناپذیر است و چند وقتی است که آنها به دختر های بی سر پناه در دهکده، چشم دارند. در چنین شرایطی، به سختی میتوان جملهای درباره ی جنگاوری اونها گفت. بارش برف شدت گرفته است؛ در کمتر از دو هفته، همهی گذرگاههای کوهستان بسته شده و عبور از اونها غیرممکنه. اگر نینجاها به فکر غارت باشند، سریعا آمادهی حمله خواهند شد... آیا رونينها وظیفه ی خود را به درستی انجام خواهند داد؟ آیا میتوانند در برابر نینجاها چنان مقاومتی از خود نشان بدهند که آنها بیخیال پر کردن انبارهایشان شوند و به مخفیگاهشان برگردند؟
هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است.